ترانه ای روی زمین افتاده بود. قناری کوچکی آن را برداشت ودر گلوی نازک خود ریخت.ترانه آب شد.با اودر آمیخت.ترانه آب شد.ترانه خون شد.ترانه نفس شد وزندگی.قناری ترانه را سر داد.ترانه از گلوی قناری به اوج رسید ترانه معنا یافت.ترانه جان گرفت.قناری نیز؛ وهمه دانستند که ازاین پس ترانه، بودن است.ترانه ،هستی است.ترانه جان ،قناری است.ایمان، ترانه آدمی است. قناری بی ترانه می میرد وآدمی بی ایمان.
جاوید ::: پنج شنبه 86/2/20::: ساعت 11:44 صبح
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 93
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :104837
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :104837
>>اوقات شرعی <<
>> درباره خودم <<
جاوید
از این بیهوده چرخیدن چه حاصل؟پیاده میشوم دنیا نگه دار......!
از این بیهوده چرخیدن چه حاصل؟پیاده میشوم دنیا نگه دار......!
>> پیوندهای روزانه <<
>>
<<
>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>موسیقی وبلاگ<<
>>آرشیو شده ها<<
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<